که با پای ملخ می کرد زوری
کسی از من پرسید و بی آن که حتی لحظه ای گمان کنم که یادم می آید ؛ به یاد آوردم
و دوباره به چشم آمد
در جایی دیگر
حکایتی از مورچه و سلیمان ؛
حضرت سلیمان و مورچه عاشق :
روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم!!
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در میآورد...
تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است
نشانه ی پنجم ( رؤیا )...برچسب : نویسنده : elhaam بازدید : 131